Search
Close this search box.

تکنیک صندلی خالی برای تسکین افسردگی و اضطراب

"Interior scene, 3d render3D graphic images:"

می گفت: یک جلسه صندلی گشتالت تراپی زندگی من را تغییر داد.

نکات کلیدی متن :

تکنیک صندلی گشتالت تراپی می تواند به مردم برای ابراز و بیان کردن قسمت های سرکوب شده ، سانسور شده و نادیده گرفته شده  وجودشان کمک کند.

صحبت کردن درباره ی بخش های مختلف وجودمان می تواند مثل خلق باشکوه ملودی های پیانو باشد؛ هر ملودی یک فریاد خیره کننده از اعماق قلب.

احساس می‌کردم مثل یک برگ طلایی کوچک، که روی اقیانوس بزرگ خطرناکی شناور است گم شده ام و توسط امواج آب به جهت‌های مختلف، به طور تصادفی و بدون هیچ کنترلی رانده می شوم.

آیا افسردگی و اضطراب نوک کوچک کوه یخی هستند؟ اگر چنین است، چه چیزی در زیر سطح نهفته است؟ آیا می توان گفت آن قسمت بزرگ پایین را  احساسات و هیجانات سرکوب شده تشکیل شده داده اند ؟! ( اشاره به تفسیر زیگموند فروید از ساختار ذهن انسان دارد که معتقد است اگر ذهن انسان را مانند یک کوه یخ در نظر بگیریم بخش کوچکی از نوک قله به احساسات و هیجانات و تجربیات آگاهانه افراد تعلق می گیرد و ما بقی کوه را بخش نیمه هشیار و ناهشیار ذهن فرد تشکیل می دهد.)

زمانی که بچه بودم هرگز به من اجازه داده نمی شد تا همه ی احساساتم رو به طور کامل بیان کنم. همه چیز وقتی 20 ساله شدم تغییر کرد ؛ من تکنیک صندلی در گشتالت تراپی رو کشف کردم ، چیزی که به من اجازه می داد تا بخش های مختلف وجودم رو بیان کنم ، بخش هایی که سرکوب ، سانسور و حتی نادیده گرفته شده بودند ، بخش هایی که حتی من نمی دونستم که در درونم وجود دارند.

یکی از جلسات گشتالت درمانی که در ذهنم برجسته است مربوط به یک سال بعد از فوت همسر مرحومم است و اون موقع من هنوز بسیار عاجز و درمانده بودم و فوت او باعث شده بود از روال عادی زندگی ام فاصله بگیرم.

این طور به نظر می رسید که انگار یک آشفتگی مثل یک جنگل مبهم و مرموزی در درون من است که من به طور کامل به آن آگاه نبودم اما من رو بسیار مضطرب و افسرده کرده بود.

بنابراین من به گشتالت درمانگرم مراجعه کردم؛ او چند عدد صندلی را به صورت دایره ای چید و دسته ای بالشت رنگی آورد و روی زمین گذاشت. بعد از این که از من خواست چند نفس عمیق بکشم، به من گفت تا بر بدنم متمرکز شوم که چه علائم فیزیکی را تجربه می کنم؟

من احساس فشار می کردم ، انگار در همه قسمت های بدنم ، گلو، سینه و شکمم فشاری را حس می کردم. درمانگرم خواست تا فشار و احساس تنگنایی را که در نواحی مختلف بدنم داشتم برایش توضیح بدم.

پس از انجام کارهایی که درمانگرم به من پیشنهاد داد به اوگفتم که من در شرف انفجار بودم، زیرا حس می کردم قسمت هایی از بدنم درون بطری محبوس شده است و انگار هرچه تلاش می کردم که از آن بطری خارج شوم نمی توانستم .

درمانگرم از من خواست تا آن قسمت‌های محبوس شده را توصیف کنم به این صورت که روی هر صندلی یک رنگ بالش که بیانگر یک بخش سرکوب شده از وجودم است را قرار دهم ، روی آن بنشینم و بی قضاوت درباره ی آن بخش سرکوب شده و نادیده گرفته شده ی وجودم صحبت کنم. از این اتفاق هیجان زده بودم.

جلسه ی گشتالت تراپی من با استفاده از تکنیک صندلی به بخش های مختلف وجودم صدا می بخشید.

 

 

بخش ناراحت وجودم :

من یک بالش خاکستری تیره انتخاب کردم و روی یکی از صندلی ها قرار دادم و تصمیم گرفتم به بخش ناراحت وجودم صدا ببخشم. من هنوز بعد از یکسال بابت فوت همسرم اندوهگین و ناراحت بودم . وقتی می خواستم از دلتنگیم برای همسرمرحومم و داغدار بودنم صحبت کنم اشک از چشمانم سرازیر می شد. اشک ها احساس خوب و حتی می توانم بگویم احساس رهایی بخشی در من ایجاد می کردند .

وقتی بخش غمگین وجودم به صورت شفاهی همه چیزهایی را که می خواست بیان کرد، زمان آن رسیده بود که بخش های دیگرم را کشف کنم.

بخش عصبانی وجودم:

از روی صندلی با بالش خاکستری تیره بلند شدم و بالش قرمزی را انتخاب کردم و روی صندلی دوم قرار دادم و روی آن نشستم. این صندلی مخصوص بخش عصبانی وجود من بود. روی این صندلی که نشستم صدایم هنگام صحبت کردن قوی تر و بلندتر از قبل بود. من می دانستم یک خشمی در درون من وجود دارد اما این حجم عظیمش خودم را هم غافلگیر کرده بود. من از جهان ، از طبیعت ، از خدا خشمگین بودم که اون شادی و لحظات قشنگی که با همسرم داشتم را از من گرفته بودند.

درمانگرم متوجه شد که یک سونامی از خشم در درون من وجود دارد، دسته ای از بالش ها را روی هم روی کاناپه ای که در نزدیکی ما بود قرار داد و از من خواست تا با تمام قدرت به آن بالش ها ضربه بزنم. من کاری که گفت را انجام دادم و هم زمان فریاد می زدم، نه . این کار مثل یک تسکین دهنده فوری برایم عمل می کرد و کمی من را آروم تر می کرد، حس می کردم در اون لحظه اضطراب و غمم کاهش پیدا کرده است. انگار کل خشمم متمرکز بر ضرباتی بود که به بالش ها می زدم ، آنقدر مشت زدم که دیگر واقعا خسته شده بودم.

بخش نیازمند وجود من :
هنگامی که ابراز خشمم تمام شد ، ایستادم تا بخشی از وجودم را که نیاز داشت شنیده شود جستجو و کشف کنم. با بدنم تماس برقرار کردم، خودم را در آغوش گرفتم و بازوانم را نوازش می کردم. احساس می کردم آن بخشی از وجودم که نیاز دارد شنیده شود دارد پدیدار می شود. بالش صورتی را بر روی صندلی سوم قرار دادم و روی آن نشستم . حس می کردم این بخش از وجودم خواهان محبت و عشق و علاقه است. یعنی بعد از یکسال فوت همسرم برای احساس این نیازها در وجودم خیلی زود نیست ؟؟ بخش مربوط به احساس گناه در وجودم داشت نمایان می شد . اما احساس گناه متعلق به صندلی چهارم بود.

اکنون بخش نیازمند وجودم می خواست که شنیده شود ؛ اون می خواست بوسیده شود، نوازش شود و در آغوش گرفته شود. اون می خواست تا امنیت را در آغوش کسی که دوستش دارد احساس کند .

این فوق العاده است که بتوانم درباره ی چیزهایی که وجودم نیاز دارد بدون سانسور کردن افکارم صحبت کنم.

بخش مربوط به احساس گناه در وجود من :

بعد از آن بلند شدم و به سمت صندلی چهارم که مربوط به بخش احساس گناه وجودم بود حرکت کردم تا آن را بیان کنم و به آن صدا ببخشم. چه جوری می توانم به داشتن رابطه ای عاشقانه با مرد دیگری به جز همسر مرحومم فکر کنم در حالی که من با او خیلی لحظات قشنگ و شادی را داشتم؟

لحظاتی را به این بخش از وجودم اختصاص دادم تا همه ی افکار مربوط به احساس گناهم را هم بشنوم.

ایجاد کردن نظم دهنده درونی ( تعدیل کننده درونی)  و استقبال کردن از خانواده ای که در وجودمان هست :

بعد از این که اون چهار قسمت مختلف از وجودم را بیان کردم، درمانگر ازم خواست تا بلند شوم و خودم را از همه آن قسمت‌ها جدا کنم و همان چیزی شوم که او می‌گوید ؛ تعدیل کننده درونی : فهمیدن ، پذیرفتن و استقبال کردن از همه ی بخش های مختلف درونی ام.

من یک بالش سفیدی را بر صندلی پنجم قرار دادم و بر روی آن نشستم و به دایره که از بخش های ناراحت ، عصبانی ، نیازمند و گناه کار وجودم ساخته بودم نگاه کردم . این خانواده درونی من بود، بخش هایی از خانواده شخصی من که هرکدامشان نیاز داشتند تا شنیده شوند.

این یکی از جلسات خاطره انگیز گشتالت تراپی من بود که بعد از آن جلسه فهمیدم که زمان شروع یه رابطه جدید برای من رسیده است.

بخش کاملا گم شده از وجود من :

اواخر همان سال بعد از اینکه ،سرِ اولین قرار با دوستم رفتم ، احساس می کردم یک بخش جدیدی در وجودم نمایان شده بود؛ بخشی که تا اون موقع کاملا گم شده بود.

هنگامی که یه جلسه گشتالت تراپی دیگری را می گذراندم ، تصویر یک برگ کوچک طلایی که بر اقیانوس بزرگی شناور بود و با امواج آب به جهات مختلفی در حرکت بود در ذهنم ایجاد شد انگار که برهیچ چیز کنترل نداشتم و فقط امیدوار بودم و دعا می کردم که یک ساحل امنی هرچه زودتر پدیدار شود. احساس می کردم که اقیانوس با امواج بلند و کوسه هایی که زیرش بودند و باد های تندی که می آمد و بسیار خطرناک بود. احساس می کرد هرلحظه قرار است غرق شوم. می دانستم یک جای امن در یک نقطه از جهان وجود دارد ، جایی که من دوباره می توانم در آن شاد باشم اما هیچ ایده ای نداشتم که اون ساحل امن کجاست؟ من چه جوری می توانم پیدایش کنم ؟

شاید این طور به نظر می رسید که من رابطه ی اشتباهی رو انتخاب کنم که بهم آسیب برسونه. یعنی من می تونم دوست صمیمی ( نیمه گمشده ) دیگه ای پیدا کنم!؟ اگه آره ، چه جوری ؟ کجا ؟ کِی ؟

بخش امیدوار وجود من :

بخش دیگری از وجود من بخش امیدوارم است ، بخشی که می دونه جایی در جهان وجود دارد که من مردی رو پیدا می کنم که می توانم دوباره کنارش شادی رو تجربه کنم. من بالاخره نهایتا او را یه جایی، یه وقتی، شاید در 40 سال بعدی زندگی ام،  پیدا می کنم . این بخش از وجودم دلم را گرم می کند ، در من احساس خوب به وجود می آورد و صبور بودن را به من می آموزد.

اینکه می‌توانستم به طور آزادانه به بخش‌های مختلف وجودم صدا ببخشم و صدایشان را بشنوم، به من آرامش می‌داد و بعد از هر جلسه، اضطراب و افسردگی من بدون هیچ دارویی خفیف تر و قابل کنترل می شد.

برخی افراد دوست دارند مدیتیشن، یوگا یا سایر تکنیک‌های آرامش‌بخش را برای کاهش اضطراب خود تمرین کنند،یه عده هم مانند من با گشتالت درمانی و بیان کامل احساسات سرکوب‌شده آرامش پیدا می کنند.

گشتالت درمانی چیست؟

گشتالت درمانی یک روش درمانی است که توسط فریتز پرلز ابداع شده و آگاهی افراد را به لحظه حال می آورد و به افراد کمک می کند تا بر آنچه که در وجودشان ( درونشان ) می گذرد و افکار رندومی و احساساتی که دارد متمرکز شود . گشتالت درمانی در واقع یک رویکرد تجربی است که فرد را به عنوان یک سیستم خودسازمانده پیچیده در نظر می گیرد.

چیزی که در مورد گشتالت درمانی جالب است این است که افراد را وادار می کند تا به صورت شفاهی احساسات و حتی آنچه را که در نواحی مختلف بدنشان حس می کنند را بیان کنند.

بر اساس مطالعات متیو لیبرمن بیان احساسات در قالب کلمات ، پاسخ آمیگدال و سایر نواحی لیمبیک مغز را به احساسات منفی  کاهش می دهد بنابراین می توان توضیح داد که چگونه بیان احساسات در قالب کلمات ممکن است اضطراب و افسردگی را کاهش دهد.

نتیجه گیری

همانطور که از گشتالت درمانی برای خودم و در صورت لزوم برای بیمارانم استفاده می کردم، دریافتم که اجازه دادن به مردم برای بیان احساسات واقعی، عمیق و خام، که برخی از آنها به آسیب های دوران کودکی، نوجوانی ویا بزرگسالی مرتبط است مانند گوش دادن به کلیدهای مختلف یک پیانواست. مثل خلق ملودی های با شکوهی که هر ملودی منحصر به فرد بود و زیبایی خاص خودش را داشت و شنیدن این صداها در کنارهم ، زمینه ی مناسب تری برای ساخت آینده ای بهتر رو برای فرد فراهم می کرد

استفاده از گشتالت درمانی بر روی بیمارانم باعث شد بیشتر آنها رشد کنند.

در مورد من، چهار سال پس از فوت همسر مرحومم، پس از ملاقات رو در رو با 120 مرد از طریق  ملاقات آنلاین، قراریابی سریع و ملاقات های تصادفی، سرانجام با شگفت انگیزترین مرد آشنا شدم که پنج سال پیش شوهر من شد. . او تمام چیزی است که می توانستم آرزویش را داشته باشم. همزاد روحم و ساحل امنی که دنبالش بودم را پیدا کردم. قسمت امیدوار کننده وجود من درست بود و ارزش داشت که صبور باشم.

بنابراین، اگر شما یا عزیزتان دچار اضطراب یا افسردگی هستید، با یک درمانگر تماس بگیرید. حتی اگر از قرص‌های ضد اضطراب یا ضد افسردگی استفاده می‌کنید، چند جلسه گذراندن گشتالت درمانی که صدایی به تمام بخش‌های مختلف سرکوب‌شده وجود شما می‌ بخشد ممکن است معجزه کند.

 

مترجم: دنیا نهضت – کارشناسی ارشد روانشناسی
منبع: PSYCHOLOGYTODAY
مقالات مرتبط